سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

دنیا پس از سرکشى روى به ما نهد ، چون ماده شتر بدخو که به بچه خود مهربان بود ، سپس این آیه را خواند « و مى‏خواهیم بر آنان که مردم ناتوانشان شمرده‏اند منّت نهیم و آنان را امامان و وارثان گردانیم . » [نهج البلاغه]

  .:: پارسی بلاگ ::.   .:: ایمیل شیدا ::. .:: خانه شیدائی ::.

 RSS 

شناسنامه
 

کل بازدید : 169922
بازدید امروز : 18


........... درباره خودم ...........
.::شیدائی::.
مدیر وبلاگ : خ.ع.ز(شیدا)[77]
نویسندگان وبلاگ :
ندای سبز
ندای سبز (@)[33]


-- نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد، نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت، ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و آن یک ریز و پی در پی ، دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ، بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را. --


..
......... لوگوی خودم ...........
.::شیدائی::.


........ موضوعات وبلاگ ........

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.
......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........







............. اشتراک.............
 
..
..........آوای آشنا 1............

 
...........آوای آشنا 2............

............. بایگانی.............
آنچه گذشت...
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
دی 90
آذر 90
مرداد 90
دی 89
مهر 89
اردیبهشت 89
مهر 88
اسفند 87
آبان 87
تیر 91
شهریور 91
آبان 91

........... طراح قالب...........
شیدائی
 

www.Sheida.parsiblog.com
FOAF/SHEIDA
 

 
  • \هشتیمن\

  • نویسنده : ندای سبز:: 95/2/11:: 3:18 عصر

    هشتیمن روز می گذشت
    و او دلتنگ مسافرش بود
    سلامی به آقا داد و از خانه رفت
    انگار آقا او را هم شفاعت کرده..


    نظرات شما ()

  • باران (3)

  • نویسنده : ندای سبز:: 92/1/11:: 2:44 عصر

    --

    و او می دانست
    که عاشقش بودم

    باران را دوست می داشت
    آن سان که دستم را
    رها می کرد

    و می دوید تا باران
    و مرا به میهمانی بازوانش
    دعوت می کرد

    تا ندانم آنچه می نوشد
    قطره های باران ست
    یا دانه های اشک

    و من، بی آنکه او بداند
    از طعم گونه هایش
    عشق می چیدم !


    -- 


    نظرات شما ()

  • چشم چشم دو ابرو...

  • نویسنده : ندای سبز:: 91/10/27:: 6:52 عصر

    --

    چشم چشم دو ابرو
     نگاه من به هر سو،
     پس چرا نیستی پیشم؟
    نگاه خیس تو کو؟
    گوش گوش دوتا گوش،
     یه دست باز یه آغوش،
     بیا بگیر قلبم،
    یادم تو را فراموش،
    چوب چوب یه گردن،
     جایی نری تو بی من!
    دق میکنم میمیرم،
    اگه دور بشی از من،
    دست دست دوتا پا،
    یاد تو مونده اینجا،
    یادت میاد که گفتی،
    بی تو نمیرم هیچ جا ـ
    من؟ من؟ یه عاشق،
    همون مجنون سابق

    --

     


    نظرات شما ()

  • منتظر باران (2).

  • نویسنده : ندای سبز:: 91/10/5:: 5:52 عصر

    --

    چرا نمی شناسی ام ؟!
    چرا نمی شناسمت ؟
    میدانم مرا نمی شنوی و این را از سیبی که از دستت افتاد فهمیدم،
    دیگر به غربت چشم هایت خو کرده ام و به درد باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده
    با توام بی حظور تو
    بی منی با حضور من
    می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند .
    همه سهم من از خود دلی بود که به تو داده ام و هر شب بغض گلویت را در تابوت
    سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم و تو هرگز ندانستی که زخم هایت زخم های مکررم بودند
    نخ های آبی ام تمام شده اند و گل های بقچه ی چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند
    باید بیش از بند آمدن باران بمیرم...


    -- 


    نظرات شما ()

  • منتظر بارانم

  • نویسنده : ندای سبز:: 91/9/4:: 4:33 عصر

    --

    حضرت باران !
    نسیم سحر، عاشقمان کرده است به بوی تو؛
    کِی خواهی بارید؟
    کِی قطره قطره، تن دیوارها را خواهی شست؟
    کِی خواهی آمد تا جشن باران بگیریم؟
    وقتی تو نیستی باران تمام اشکهای دلتنگ را همنوا با خویش جاری میکند و بغضها را میشکند.
    وقتی تو نیستی باران را نمیخواهم حتی اگر زیباترین و زلالترین باشد، تو باید بیایی تا باران به اصالت خویش بازگردد.
    تو باید باشی تا باران به مژ‍ده آسمانی بدل شود و امید را زمزمه کند.
    تو باید باشی که در میان باران،‌ چشمان مهربانت را به هر سو بدوزی و رنگین کمان شادی را در میان باران رحمت پروردگارت پدیدار سازی.
    تو باید باشی تا باران تمام وسعت خاک را سیراب کند و گرنه دور از تو هیچ سیلابی تشنگی های زمین را اقامه نخواهد کرد.
    ... بیا و با خودت باران بیاور

    --


    نظرات شما ()